«اصلاح» و «اصلاح طلبى» از ديدگاه منابع اسلامى در ذات دين قرار دارد و از اركان هويت دينى است.[1]اصلاح از طريق تطبيق شرايط زندگى با ارزش هاى دين، در هر عصرى حاصل مى شود; بنابراين بزرگترين مصلحان جهان پيامبران هستند كه طريقه صحيح زندگى را به انسان مى آموزند; على(عليه السلام) مى فرمايد: «خداوند پيامبران خود را مبعوث فرمود و هر چند گاه، متناسب با خواسته هاى انسان ها، رسولان خود را پى در پى اعزام كرد تا وفادارى به پيمان فطرت را از آنان باز جويد و نعمت هاى فراموش شده را به ياد آورند و با ابلاغ احكام الهى حجت را بر آنها تمام نمايند.»[2] لذا از ديدگاه اسلام و قرآن اصلاح طلب بايد در خط انبيا و با تمسك به تعاليم آنان و كتاب الهى به اصلاح جامعه بپردازد. قرآن كريم مى فرمايد: «ما اجر اصلاح طلبانى را كه با تمسك به كتاب خدا و به پاداشتن نماز در جامعه به اصلاح طلبى مى پردازند ضايع نخواهيم كرد.»[3]
در اصلاحات بايد به اين نكته توجه داشت كه اصلاح گرى كه مى خواهد ديگران و جامعه را به قانون گرايى فراخواند بايد ابتدا خود به قانون عمل كند و از خود شروع كند ـ اعم از خود فردى يا خود گروهى و اجتماعى ـ زيرا در غير اين صورت سخن او در ديگران اثر نخواهد داشت، امام على(عليه السلام) مى فرمايند: در شگفتم از كسى كه دست به اصلاح مردمان مى زند و خود كانون مفاسد است، براى اصلاح خود اقدام نمى كند و به اصلاح ديگران مى پردازد.[4]
اگر اصلاح طلبى از مسير الهى خارج شود، از ديدگاه قرآن افساد است; زيرا هر تحولى را نمى توان در جهت صلاح جامعه و افراد به حساب آورد; چه بسا برخى تغيير و تحولات ظاهراً مفيد به نظر آيد; اما در واقع ريشه دين و اعتقادات را مى خشكاند و موجبات فساد و تباهى جامعه را فراهم مى آورد. مى توان گفت اين گونه تحولات فقط عنوان اصلاح را با خود يدك مى كشد. مرحوم طبرسى در ذيل آيه 11 بقره مى فرمايد: «وقتى به منافقان گفته شود با ارتكاب گناه و جلوگيرى مردم از گرايش به ايمان و اسلام يا به كمك و مساعدت كفار يا با تغيير دين و تحريف كتاب در زمين فساد نكنيد اينان مى گويند تنها ما هستيم كه اصلاحات بدست ما انجام مى گيرد».
ضرورت اصلاحات و اهميت آن در قرآن مجيد و روايات پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امامان(عليهم السلام) با تعابير گوناگونى مطرح شده است:
ـ شعيب(عليه السلام) به قومش گفت: «من يك هدف بيشتر ندارم و آن اصلاح شما و جامعه شما است تا آنجا كه قدرت دارم».[5]
مقصود از اصلاح در اين آيه، اصلاح در ابعاد مختلف است از جمله اصلاح عقيده، اصلاح اخلاق اصلاح عمل و اصلاح روابط و نظامات اجتماعى و... و اين همان هدفى است كه تمام پيامبران آن را تعقيب مى كردند.[6]
ـ بى گمان ما پاداش مصلحان (و نيكوكاران) را تباه نمى سازيم.[7]
و چنين نبود كه پروردگارت آباديها را به ظلم و ستم نابود كند در حالى كه اهلش در صدد اصلاح بوده باشند.[8]
ـ امام على(عليه السلام) در نامه اش به معاويه فرمودند: «من قصدى جز اصلاح تا نهايت توانايى خود ندارم و موفقيت من تنها به لطف خداست، و توفيقات را جز از خدا نمى خواهم، بر او توكل مى كنم و به سوى او باز مى گردم».[9]
ـ امام حسين(عليه السلام) هدف از قيام خود را چنين بيان نمودند: «من از روى مستى و گردنكشى و ستمكارى قيام نكردم بلكه تنها قصد اصلاح در امت جدم را دارم مى خواهم آمر به معروف و ناهى از منكر بوده و بر سيره جد و پدرم حركت نمايم».[10]
ـ امام صادق(عليه السلام) از پيامبر(صلى الله عليه وآله) روايت نمود كه: «ناصحان خَلق و خيرخواهان مردم در پهنه زمين، گرامى ترين منزلت ها را در روز رستاخيز نزد خداوند دارند.»[11]
ـ در روايتى آمده است كه بهترين مردم نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) كسانى بودند كه مسلمانان را بيشتر نصيحت مى كردند.[12]
«اصلاحات» جمع «اصلاح» است. براى واژه «اصلاح» معانى متعددى ذكر كرده اند از جمله: بصلاح آوردن و نيكو كردن، درست كردن، التيام دادن، بسامان آوردن، سر و سامان دادن.[13] به كردن، نيك كردن، سازش دادن، آرايش دادن صورت و موى سر و...[14].
1ـ اصلاحات خاص ميان دو فرد مانند:«فَأَصْلِحُواْ بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ;[15] ميان برادرانتان سازش دهيد»
2ـ اصلاحات عام و فراگير اجتماعى: «إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الاِْصْلَـحَ;[16] من قصدى جز اصلاح ندارم»
در قرآن كريم گاه مقابل مفسد[17] و گاه در مقابل جبّار به كار رفته است.[18]
اصلاحاتى كه انبياء(عليهم السلام) به دنبال آن بوده اند در همه عرصه ها و حوزه هاى زندگى شخصى و اجتماعى است; اعم از حوزه اعتقادى; «ما در هر امتى رسولى برانگيختيم كه خداى يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد...»[19]، حوزه فرهنگى; «او كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها مى خواند و آنها را تزكيه مى كند و به آنان كتاب (قرآن) و حكمت مى آموزد و مسلماً پيش از آن در گمراهى آشكار بودند.»[20] حوزه اجتماعى: «ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم، و با آنها كتاب (آسمانى) و ميزان (شناسايى حق از باطل و قوانين عادلانه) نازل كرديم تا مردم قيام به عدالت كنند...»[21]، حوزه سياسى; «... و بارهاى سنگين، و زنجيرهايى را كه بر آنها بود بر مى دارد. ]آزادسازى و رهايى توده هاى مردم و انسان هاى مستضعف از چنگال ظالمان و ستمگران و از زنجيرهاى اسارت و بندگى[»[22]
همه عرصه هاى اصلاحات را مى توان ذيل دو عنوان 1ـ حوزه اعتقادات; 2ـ حوزه امور دنيوى قرار دارد.
اولين و مهم ترين وظيفه پيامبران اصلاح اعتقادات مردم نسبت به مبدأ و معاد است; زيرا اعتقاد به مبدأ و معاد پايه جهان بينى و ايدئولوژى فرد است، و بدون اعتقاد به خدا و جهان آخرت نمى توان زندگى سالم و انسانى داشت. در آيات فراوانى از قرآن كريم از اصلاح اعتقادى سخن به ميان آمده است و آن را اولين مأموريت پيامبران الهى دانسته است كه به يك نمونه اشاره مى نماييم:
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ إِنِّى لَكُمْ نَذِيرٌ مُّبِينٌ * أَن لاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ اللَّهَ إِنِّى أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْم أَلِيم;[23] ما نوح را به سوى قومش فرستاديم (; نخستين بار به آنها گفت): «من براى شما بيم دهنده اى آشكارم. جز «الله» ]= خداى يگانه يكتا[ را نپرستيد; زيرا بر شما از عذاب روز دردناكى مى ترسم!».
قرآن كريم علاوه بر اصلاح اعتقادى، بر اصلاحات دنيوى نيز به عنوان مهم ترين وظيفه پيامبران الهى تأكيد مىورزد. اصلاحات دنيوى داراى عرصه هاى مختلفى است.
الف. قضاوت: قرآن كريم اصلاح بين مؤمنان را وظيفه همه مى داند،[24] كه انبيا(عليهم السلام) نيز در اين حكم با ديگران شريكند و از جمله مسؤوليت هاى آنان حكم كردن بين مردم و رفع خصومت و اجراى عدل و داد در جامعه است: «اى داود، ما تو را در زمين خليفه ]و جانشين [گردانيديم; پس ميان مردم به حق داورى كن...».[25]
«ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم، تا ميان مردم به ]موجب[ آنچه خدا به تو آموخته داورى كنى...».[26]
ب. مبارزه با استبداد: نقش پيامبران در مبارزه با استبداد و اختناق ها و درگيرى با مظاهر طغيان از اساسى ترين نقش هاست. قرآن كريم بر اين نقش پيامبران تأكيد فراوان دارد:[27] «اى پيامبر! با كافران و منافقان جهاد كن، و بر آنها سخت بگير!...»[28]
انبياى الهى(عليهم السلام) براى هدايت و اصلاح انسان ها رنج هاى طاقت فرسايى را متحمل شدند و در اين راه از هيچ تلاش و كوشش دريغ نورزيدند، پيامبران(عليهم السلام) براى اصلاح مردم از ابزارها و امورى استفاده مى كردند. اين ابزارها را مى توان در حوزه هاى مختلف اجتماعى، اقتصادى، سياسى و... دسته بندى كرد كه به چند مورد از آنها اشاره مى شود:
خداشناسى و خدا پرستى امرى است فطرى، اما مغفول عنه واقع مى شود. بسيارى از چيزها را عقل مردم درك مى كند; اما اين عقل زير خروارها خاك و سنگِ هواى نفسانى مدفون مى شود، كار پيامبران اين است كه اين عقل هاى مدفون شده را برانگيزانند: «ويحتجّوا عليهم بالتبليغ، و يثيروا لهم دفائن العقول»[29] و از راه تبليغ با ايشان گفتگو نمايند (با برهان سخن بگويند) و عقل هاى پنهان شده را بيرون آورده به كار اندازند.
مهم ترين امورى كه پيامبران(عليهم السلام) مورد يادآورى قرار مى دادند عبارتند از:
ياد خداى تعالى نقش به سزايى در اصلاح انسان دارد، كه اگر شيطان ما را وسوسه كرد متذكر شويم و از خدا كمك بگيريم; قرآن مى فرمايد:
«إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْاْ إِذَا مَسَّهُمْ طَئِفٌ مِّنَ الشَّيْطَـنِ تَذَكَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبْصِرُونَ;[30] پرهيزگاران كه گرفتار وسوسه هاى شيطان مى شوند، به ياد (خدا و پاداش و كيفر او) مى افتند; و (در پرتو ياد او، راه حق را مى بينند و) ناگهان بينا مى گردند.» معناى اين آيه شريفه اين است كه در موقع مداخله شيطان به خدا پناه ببر، زيرا اين روش، روش پرهيزگاران است كه وقتى شيطان نزديكشان مى شود به ياد اين مى افتند كه پروردگارشان خداوند است كه مالك و مربى ايشان است و همه امور ايشان بدست اوست، پس چه بهتر كه به خود او مراجعه نموده و به او پناه ببريم، خداوند هم شر شيطان را از ايشان دفع نموده و پرده غفلت را از ايشان برطرف مى سازد، ناگهان بينا مى شوند.[31]
قرآن كريم حدود 1400 بار از مسأله معاد و خصوصيات آن سخن به ميان آورده است، يعنى بيش از يك ششم قرآن انسان ها را به سوى معاد و ياد روز رستاخيز و حساب و كتاب دعوت مى نمايد.[32] توجه به اين مطلب كه اعمال نيك و بد آدمى در نظام هستى او باقى مى ماند و در روز قيامت مورد حسابرسى قرار مى گيرد، نقش بسزايى در اصلاح اعمال آدمى دارد.
«يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْس مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَيْر مُّحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوء...;[33] روزى كه هر كس، آنچه را از كار نيك انجام داده، حاضر مى بيند; و آرزو مى كند ميان آنچه از اعمال بد انجام داده فاصله زمانى زيادى باشد...».
«يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ * وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ* وَ صَـحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ * لِكُلِّ امْرِى مِّنْهُمْ يَوْمَئِذ شَأْنٌ يُغْنِيهِ;[34] در آن روز كه انسان از برادر خود مى گريزد و از مادر و پدرش، و زن و فرزندانش در آن روز هر كدام از آنها وضعى دارد كه او را كاملاً به خود مشغول مى سازد».
قرآن كريم اينها را بيان مى كند تا انسان به اصلاح خود بپردازد و توشه اى را براى آن روز هولناك آماده كند.
ياد مرگ، موجب شكستن غرور و در نتيجه زمينه ساز ترك گناه و از عوامل بازدارنده و كنترل كننده است:
«كُلُّ نَفْس ذَآئِقَةُ الْمَوْتِ...;[35] هر كسى مرگ را مى چشد...». «...فَادْرَءُواْ عَنْ أَنفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَـدِقِينَ;[36] پس مرگ را از خودتان دور سازيد اگر راست مى گوئيد!»
انسان خليفه خدا و مسجود فرشتگان مى باشد خداوند همه چيز را براى او آفريده و تحت تسخير او قرار داده چنان كه قرآن كريم مى فرمايد: «وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِى ءَادَمَ... وَ فَضَّلْنَـهُمْ عَلَى كَثِير مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً;[37] ما آدميزادگان را گرامى داشتيم;... و آنها را بر بسيارى از موجوداتى كه خلق كرده ايم، برترى بخشيديم».
و در آيه 38 توبه مى فرمايد: «...أَرَضِيتُم بِالْحَيَوةِ الدُّنْيَا مِنَ الأَْخِرَةِ...; آيا به زندگى دنيا به جاى آخرت راضى شده ايد؟!...» يعنى اى انسان تو در نظام هستى ارزش و جايگاه والايى دارى بنابراين به زندگانى دنيا راضى نشو و خود را به آن نفروش.
بنابراين اگر انسان قدر و قيمت خود را شناخت هيچ گاه به گناه و فساد نمى گرايد.
يكى از معتقدات اسلامى كه نقش به سزايى در اصلاح جامعه و كنترل و باز دارندگى از گناه دارد مسأله «عرض اعمال بر پيشوايان بزرگ» است: «وَ قُلِ اعْمَلُواْ فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَى عَــلِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهَـدَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ;[38] بگو: عمل كنيد! خداوند و فرستاده او و مؤمنان، اعمال شما را مى بينند. و به زودى، به سوى داناى نهان و آشكار، بازگردانده مى شويد; و شما را به آنچه عمل مى كرديد، خبر مى دهد!».
طبيعت بعضى از انسان ها به گونه اى است كه اگر بدانند تخلف از قوانين و مقررات، جريمه اى را به دنبال ندارد و يا جريمه اى بسيار اندك دارد، به راحتى قانون را زير پا مى گذارند و از آن تخلف مى كنند; لذا قانون گذاران سعى مى كنند جريمه ها را طورى قرار دهند كه تخلف از قانون به راحتى صورت نگيرد; بنابراين قرار دادن جريمه سنگين براى تخلفات خود نوعى بازدارندگى از تخلف دارد. انبيا(عليهم السلام) هم از اين نكته روانشناسى استفاده كرده و بيان نموده اند كه تخلف از قوانين الهى هزينه اى بسيار سنگين دارد كه علاوه بر اين كه در اين دنيا آثارى دارد، آثار مهم تر آن در قيامت است.
آثار دنيوى گناه; مانند عذاب هايى كه بر اقوام مفسد گذشته نازل شد:
«(آرى، سرانجام) همگى ]قوم نوح[ به خاطر گناهانشان غرق شدند.»[39]
«از اين رو پروردگارشان آنها ]قوم ثمود[ را به خاطر گناهشان در هم كوبيد و با خاك يكسان و صاف كرد».[40]
يكى ديگر از ابزارهايى كه پيامبران(عليهم السلام) براى اصلاح مردم از آن استفاده مى كردند «بشارت» است. بشارت به نتايج خوب اعمال نيك و نيز بشارت به مهربانى و لطف بى پايان الهى مردم را به انجام اعمال نيك و نيز بازگشت به درگاه الهى و دست برداشتن از اشتباهات گذشته تشويق مى كند.
در بعضى از آيات مردم را به سبقت گرفتن در جار خير تشويق مى كند: «و شتاب كنيد براى رسيدن به آمرزش پروردگارتان و بهشتى كه وسعت آن، آسمان ها و زمين است; و براى پرهيزگاران آماده شده است.»[41]
در حقيقت قرآن كريم در اينجا از يك نكته روانى استفاده كرده كه انسان براى انجام دادن يك كار اگر تنها باشد معمولاً كار را بدون سرعت و به طور عادى انجام مى دهد ولى اگر جنبه مسابقه به خود بگيرد آن هم مسابقه اى كه جايزه باارزشى براى آن تعيين شده تمام نيرو و انرژى خود را به كار مى گيرد.
«... و هر كس خدا و پيامبرش را اطاعت كند، (و قوانين او را محترم بشمرد،) خداوند وى را در باغ هايى از بهشت وارد مى كند كه همواره، آب از زير درختانش جارى است; جاودانه در آن مى مانند; و اين پيروزى بزرگى است.»[42]
در قرآن كريم، ذات پاك خدا، 91 بار به عنوان «غفور» (بسيار آمرزنده) و پنج بار به عنوان «غفار» (بسياربخشنده) ياد شده است. و بيش از 80 بار سخن از توبه و بازگشت به سوى خدا و قبولى توبه به ميان آمده است.[43] كه ما به ذكر چند آيه بسنده مى كنيم:
«و آنها كه وقتى مرتكب عمل زشتى شوند، يا به خود ستم كنند، به ياد خدا مى افتند; و براى گناهان خود، طلب آمرزش مى كنند و كيست جز خدا كه گناهان را ببخشد؟...».[44]
«بگو: اى بندگان من كه بر خود اسراف و ستم كرده ايد! از رحمت خداوند نوميد نشويد كه خدا همه گناهان را مى آمرزد، زيرا او بسيار آمرزنده و مهربان است.»[45]
«و هنگامى كه بندگان من، از تو درباره من سؤال كنند، (بگو:) من نزديكم دعاى دعا كننده را، به هنگامى كه مرا مى خواند، پاسخ مى گويم. پس بايد دعوت مرا بپذيرند، و به من ايمان بياورند، تا راه يابند (و به مقصد برسند)».[46]
حكومت از مهم ترين ابزارهاى اصلاحات است; زيرا اجراى بسيارى از احكام اسلامى بدون حكومت امكان پذير نيست و بايد قدرت و امكاناتى در اختيار داشت تا بتوان آن احكام را در جامعه عملى كرد.
امام على(عليه السلام) پس از بيعت مردم با او و رسيدن به قدرت سياسى بلافاصله اصلاحات حكومتى را با شعار عدالت اجتماعى آغاز كرد، او فلسفه پذيرش حكومت را ايجاد اصلاحات اعلام كرده و مى فرمايد: خدايا تو مى دانى كه جنگ و درگيرى ما، براى بدست آوردن قدرت و حكومت و دنيا و ثروت نبود، بلكه مى خواستم نشانه هاى حق و دين تو را به جايگاه خويش بازگردانيم و در سرزمينهاى تو اصلاح را ظاهر كنيم تا بندگان ستمديده ات در امن و امان زندگى كنند، و قوانين و مقررات فراموش شده تو بار ديگر اجرا گردد.[47]
حضرت يوسف(عليه السلام) هنگامى كه عزيز مصر به عقل و درايت او پى برد و او را امين و مورد اعتماد دانست، حضرت پيشنهاد كرد كه خزانه دار كشور مصر باشد و گفت: «مرا سرپرست خزاين سرزمين (مصر) قرار ده، كه نگهدارنده و آگاهم»[48] يوسف(عليه السلام) مى دانست كه با در دست گرفتن اين مسؤوليت كه شايستگى آن را دارد زيرا هم امين است و هم تخصص آن را دارد مى تواند بسيارى از مشكلات و نابسامانى هاى آن جامعه مملو از ظلم و ستم را از بين ببرد و به يارى مستضعفان بشتابد، از تبعيض ها تا آنجا كه قدرت دارد بكاهد، حق مظلومان را از ظالمان بگيرد، و به وضع بى سر و سامان آن كشور پهناور سامان بخشد.[49]
از جمله امورى كه پيامبران براى اصلاح جوامع به كار بردند مبارزه عملى با فسادهايى بود كه در زمان خودشان رايج بوده است. آن طور كه از قرآن كريم استفاده مى شود هر يك از اقوامى كه پيامبرى برايشان مبعوث مى شد، فساد يا فسادهاى خاصى در ميان آنها رواج داشت.
و در كنار دعوت به توحيد، هر پيامبرى بر مفسده رايج در زمان خودش بيشتر تكيه مى كرده است، مثلاً هر جا داستان حضرت شعيب(عليه السلام) ذكر مى شود مسأله «وَزِنُواْ بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ;[50] و با ترازوى درست وزن كنيد.» «وَلاَ تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْيَآءَهُمْ;[51] و از اموال مردم چيزى نكاهيد.» كنارش ذكر مى شود.
يا حضرت لوط وقتى مبعوث شد فساد خاصى در زمان ايشان شايع شده بود كه حضرت با آن شروع به مبارزه كرد: «وَلُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَـحِشَةَ مَا سَبَقَكُم بِهَا مِنْ أَحَد مِّنَ الْعَــلَمِينَ * إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِّن دُونِ النِّسَآءِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ;[52] و (به خاطر آوريد) لوط را، هنگامى كه به قوم خود گفت: «آيا عمل بسيار زشتى را انجام مى دهيد كه هيچ يك از جهانيان، پيش از شما انجام نداده است. آيا شما از روى شهوت به جاى زنان به سراغ مردان مى رويد؟! شما گروه اسرافكار (و منحرفى) هستيد.»
يكى از مشكلات عمده جوامع، مشكل فاصله طبقاتى است به اين معنا كه فقر و بيچارگى و تهيدستى در يك طرف و تراكم اموال در طرف ديگر قرار گيرد، عده اى آن قدر ثروت بيندوزد كه حساب اموالشان را نتوانند داشته باشند و عده اى ديگر از فقر و تهيدستى رنج برند به طورى كه تهيه لوازم ضرورى زندگى از قبيل غذا و مسكن و لباس ساده براى آنان ممكن نباشد. از نگاه قرآن كريم براى حل اين مشكل بايد حق و حقوق يتيمان، بينوايان و در راه ماندگان و... را پرداخت، «كَى لا يَكونَ دولَةً بَينَ الاَغنِياءِ;[53] تا (دارايى) ميان توانگران شما دست به دست نگردد.»
بديهى است جامعه اى كه قسمتى از آن بر پايه غنا و ثروت و بخش مهم ديگر آن بر فقر و گرسنگى بنا شود قابل دوام نبوده و هرگز به سعادت واقعى نخواهد رسيد، در چنين جامعه اى دلهره و اضطراب و نگرانى و بدبينى و بالاخره دشمنى و جنگ اجتناب ناپذير خواهد بود.
با اينكه دانشمندان و مكتب هاى اقتصادى جهان به فكر چاره حل اين مشكل بزرگ اجتماعى بوده اند و هر كدام راهى را انتخاب كرده اند. «كمونيسم» از راه الغاى مالكيت فردى و «سرمايه دارى» از طريق گرفتن ماليات هاى سنگين و تشكيل مؤسسات عالم المنفعه (كه به تشريفات بيشتر شبيه است تا به حل فاصله طبقاتى) به گمان خود به مبارزه با آن برخاسته اند ولى حقيقت اين است كه هيچ كدام نتوانسته اند گام مؤثرى در اين راه بردارند زيرا حل اين مشكل با روح مادى گريى كه بر جهان حكومت مى كند ممكن نيست. با دقت در آيات قرآن مجيد آشكار مى شود كه يكى از اهداف اسلام اين است كه بى عدالتى هاى اجتماعى در ميان طبقه غنى و ضعيف از بين برود و سطح زندگى كسانى كه نمى توانند نيازمندى هاى زندگيشان را بدون كمك ديگران رفع كنند، بالا بيايد و حداقل لوازم زندگى را داشته باشند.
اسلام براى رسيدن به اين هدف برنامه وسيعى را در نظر گرفته است: تحريم رباخوارى به طور مطلق، وجوب پرداخت ماليات هاى اسلامى از قبيل زكات و خمس و مانند آنها، تشويق به انفاق، وقف و قرض الحسنه و كمك هاى مختلف مالى قسمتى از اين برنامه را تشكيل مى دهد.[54]
با توجه به تمامى اين بسترسازى ها و زمينه ها براى اصلاح، چرا جوامع اصلاح نشدند و جز عده اندكى ايمان نياوردند؟ در جواب مى توان به اين آيه اشاره كرد كه: «إِنَّ اللَّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْم حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ;[55] در حقيقت، خدا حال قومى را تغيير نمى دهد تا آنان حال خود را تغيير دهند». بر مبناى اين اصل مهم هر گونه تغييرى در سرنوشت انسان ها و اصلاح يا انحطاط جوامع منوط به خواست و اراده افراد آن جوامع است. افراد يك اجتماع زمانى به طور كامل اصلاح مى شوند كه براساس اراده و گزينش و كنش اختيارى خود بتوانند از شرايط محيطى كه به بركت حاكمانى عادل و الهى و قوانين و احكام والاى اسلام به وجود آمده، استفاده كنند و راه تعالى و تكامل خود را در پيش گيرند; بنابراين وجود حاكمان الهى و ساير شرايط (قوانين اسلامى، تأمين نيازهاى مادى، رفاه و امنيت و...) هر چند در روند تكاملى و اصلاح جامعه امرى ضرورى و لازم است; اما به هيچ وجه كافى نيست. در طول تاريخ با اين كه پيشوايان الهى مانند: پيامبر اكرم و ائمه اطهار(عليهم السلام) در جامعه بوده اند و تمام شرايط و زمينه هاى رشد و تعالى براى مردم فراهم بوده است; اما چون همه افراد آن جامعه به چنان درك و شناخت عميق نرسيده بودند اصلاح كامل و فراگير در جامعه محقق نشد.